آفتاب دم کردم
به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
خوش آمدی… بنشین
آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
قایقی کاغذی میسازم و به آب می اندازم میخواهم سوار بر زورق کاغذی ام به سوی تو بیایم ازراه رودی که از چشمه ی چشمان من به دریای دل تو میریزد
به جرم اینکه دلم آه هست و آهن نیست
کسی به جز تو در این روزگار با من نیست
خوش آمدی… بنشین
آفتاب دم کردم
که چای دغدغه ی عاشقانه ی من نیست
حرفی نزنی طاقت جنجال ندارم
بدجور شکسته ست دلم حال ندارم
درهای قفس باز و دلم عاشق پرواز
از حس پریدن پرم و بال ندارم
عزیــزم چه زیبـا اجـــرا میکنـی ...
خط به خط تمام گفتــــه هایم را...
خواســـته هایم را...
امــــــــــا...
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب
از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب
ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای
ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب
شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی
شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب
از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟
جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟
جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد
جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟
اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!
بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب
من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی
گفتم چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بیگناهم نیستم
با یک تلنگر میشود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانهام، آنقدر محکم نیستم
خواندی غزلهای مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمیدانم خودم، هم عاشقم هم نیستم!
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو برده است
بیگمان من میشوم بازنده و او برده است
اشک میریزم و میدانم که چشمان مرا
عاقبت این گریههای بیحد از سو برده است
آنقدر تلخم که هرکس یک نظر میبیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو برده است
من در این فکرم جهان را میشود تغییر داد
عاقبت اما مرا تقدیر از رو برده است
یک نفر از خواب بیدارم کردوگفت کسی
با خودش عشق مرا بازو به بازو برده است
اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟
امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟
ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ
این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت
يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل
گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت
از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست
تاوان تو را ميدهم اما به چه قيمت
مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود
ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت
خالی تر از سکوتم ، از نا سروده سرشار
حالا چه مانده از من ؟... یک مشت شعر بیمار
انبوهی از ترانه ، با یاد صبح روشن
اما... امید باطل... شب دائمی ست انگار
با تار و پود این شب باید غزل ببافم
وقتی که شکل خورشید ، نقشی ست روی دیوار
دیگر مجال گریه از درد عاشقی نیست
بار ترانه ها را از دوش عشق بردار
بوی لجن گرفته انبوه خاطراتم
دیروز: رنگ وحشت ، فردا: دوباره تکرار
وقتی به جرم پرواز باید قفس نشین شد
پرواز را پرنده ! دیگر به ذهن مسپار
شاید از ابتدا هم تقدیر من سفر بود
کوچی بدون مقصد از سرزمین پندار
از پوچ پوچ رویا ، تا پیچ پیچ کابوس
از شوق زنده بودن... تا خنده ای سرِ دار
پی حس همون روزام پی احساس آرامش
همون حسی که اینروزا به حد مرگ میخوامش
اگه این زندگی باشه من از مردن حراسم نیست
یه حسی دارم این روزا شاید مردم حواسم نیست!...
ساده می خندم
ساده می گریم...
ساده میگذرم...
بلند میخندم و با هر سازی میرقصم!!
نه اینکه دل خوشم..
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد....!!
مدتی طولانی شکستم...زمین خوردم..
سختی دیدم..گریه کردم و حالا ......
و حالا برای زنده ماندن خودم را به کوچه ی علی چپ زده ام!!
روحــــم بزرگ نیست...دردم عمیق است
می خندم که جای زخم هایم را نبینی...
ما جدا مانده ايم از هم و اين،بي گمان سرنوشت خوبي نيست
بي تو دنيا بهشت هم كه شود، بي شك اصلا بهشت خوبي نيست
ماه ارديبهشت من امسال،گرچه بارانِ بسياري داشت،
حس تلخي ولي به من مي گفت:اصلا ارديبهشت خوبي نيست
بازگشت از ميانه ي اين راه،منطقاً بازگشت خوبي نيست
اين كه چيزي عوض نخواهد شد،حرف هاي درشت خوبي نيست
عشق يك معجزه ست، باور كن،كه زمان لاك پشت خوبي نيست
اين كه"ليلي"شوي تو، من "مجنون"ابدا سرنوشت خوبي نيست
زنگ اين خانه را بزن، هستم، ما شدن سرگذشت خوبي نيست؟
سیرم از زندگی و از همه کس دلگیرم
آخر از این همه دلگیری و غم می میرم
پرم از رنج و شکستن، دل خوش سیری چند ؟
دیگر از آمد و رفت نفسم هم سیرم
هر که آمد، دل تنهای مرا زخمی کرد
بی سبب نیست که روی از همه کس می گیرم
تلخی زخم زبان و غم بی مهری ها
اینچنین کرده در آیینة هستی پیرم
بس که تنهایم و بی همنفس و بی همراه
روزگاریست که چون سایة بی تصویرم
دلم آنقدر گرفته است، خدا می داند
دیگر از دست دلم هم به خدا دلگیرم!
نمی دانم از درد گریختی
یا من ؟!
که دستهایم طعم درد می دهد
وصدایم شبیه توبه ی گرگ است
و زندگی مستعارم را
به پیشنهاد تو
از تناسخ خاطره های ناقصمان
به بلوغ دردناکی مبتلا کردم
وقتی دستهایم برابر صدایت لرزید
و نگاهم لبهای ندیده ات را بوسید
شبیه شعر می شود
و من از ستوه این همه حرف
چگونه زمان را زیر پاهایم له می کنم ؟
این شهامت تلخ زنانه را
لای سیگارهایم سوزاندم
تا هیچ نبینم از این نفرین فاصله ها
شکوه تنهاییم را نمی آشفتی
روی پنجره بیزار
و بخشش ابر
یادم داد که ببارم وبگذرم
به باقی روزهای تو تقدیم می کنم
تا از انعکاس خنده هایت مست شوی
گـاهـي دور از چـشـم ابـرهـا هـم
مـيـتـوان عـاشـق شـد
میتوان بـغـض کـرد
مـيـتـوان بـاريـد
گـاهـي دور از چـشـم مـداد رنگی ها هـم
مـيـتـوان نـقـاش شـد
مـيـتـوان آسـمـان داشـت
مـيـتـوان آبـي شـد ...
اماگاهی دور از چـشـم گـذشـتـه
نـمـيـتـوان امـروز را
پـشـت هـيـچ فـردايـي پـنـهـان کـرد ....
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 228
بازدید هفته : 322
بازدید ماه : 665
بازدید کل : 53279
تعداد مطالب : 402
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1
Alternative content