تنها نشونه ی منه
برای اون گلی ببار که مثل من کاغذی نیست
یه لحظه هم نگاه نکن به گلبرگ رنگی خیس
اگه به گلبرگای من یه قطره بارون بباره
همون یه مشت کاغذ خیس تنها نشونه ی منه...
قایقی کاغذی میسازم و به آب می اندازم میخواهم سوار بر زورق کاغذی ام به سوی تو بیایم ازراه رودی که از چشمه ی چشمان من به دریای دل تو میریزد
برای اون گلی ببار که مثل من کاغذی نیست
یه لحظه هم نگاه نکن به گلبرگ رنگی خیس
اگه به گلبرگای من یه قطره بارون بباره
همون یه مشت کاغذ خیس تنها نشونه ی منه...
گاه گاهی به خودم می گویم
تو چه تنها شده ای
تو و تنهایی و این حجم اتاق
مثل یک فاجعه را می ماند
گاه گاهی به خودم می گویم
کاشکی معجزه می شد
و کسی می آمد توی تنهایی من…
گاه گاهی به خودم می گویم
کاشکی مرا تنها نمیگذاشت...
ماهي هاي شوق
در تنگ نفسهايم مي ميرند
و من
تهي تر از خشک چشمه اي در کوير
تهی از هر چه آرزوست
خواب دريا مي بينم ...
هميشه تاريک مي آيي
تکه اي از خوابم مي ربايي،
و آشفته ترين شب جهان را
در جانم مي ريزي!
اين گونه بي قرارم مکن!
يک بار با چراغ بيا
چيزي گزيده تر ازخوابم مي يابي:
روياهايم،
که در پشت پلک هايم به تماشايت به خواب رفته اند
شعری ست ناسروده
جای خالی ات…
اندوهی که در واژه ها
نمی گنجد…
دروغ نیست اگر بگویم که
بی تو زنده مانی می کنم نه زندگانی
بی تو اسیر پنجه ی شاهین دردم
یک روز هم بی غصه حتی شب نکردم
چون گلی سر گشته و خانه به دوشم
چون گردباد آواره و صحرا نوردم
گرمی ندارد دستهای زندگانی
یعنی اسیر پنجه ی پاییز سردم
دیگر برایم آه هنگام رفو نیست
پس پاره های قلب خود را وصله کردم
رفته است سر سبزی باغ از خاطر من
من پای تا سر.سر تا پای زرد زردم
آه این منم دلخسته ای افتاده از پا
افتان و خیزانم تل خاشاک و گردم
بی تو پر است از ابر دلتنگی نگاهم
آری من از ایل و تباره اهل دردم
تقویم ایامم همه با غم رقم خورد
انگار از چشمان عشق و شادی نیز طردم
بی تو دنیا بر سرم آوار شد
بین ما هر پنجره دیوار شد
آنکه اول نوش دارو می نمود
برلب ما زهر نیش مار شد
درد ما در بودن ما ریشه داشت
رفتن و مردن علاج کار شد
عیب از مابود از یاران نبود
تا که یاری یار شد بیزار شد
عاقبت با حیله ی سودا گران
عشق هم کالای هر بازار شد
آب یکجا مانده ام دریا کجاست؟
مردم از بس زندگی تکرار شد
بی تو طوفان زده ی دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
بی تو من در همه ی شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من
که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل
با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی
نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانم
هما میرافشار
به چشماي خودت قسم ديگه بهت نمي رسم
وصال تو خياليه واي كه دلم چه حاليه
اونوقتا اينجوري نبود راهت به اين دوري نبود
حالا كه عاشقت شدم نيستي ديگه مال خودم
پاييز چه فصل زرديه عاشقيم چه درديه
مي خوام دستاتو بگيرم تو بموني من بميرم
عاشقي ام نوبتيه آخ كه چه بد عادتيه
من نگرانم واسه تو قبله ي ديگران نشو
اشكم به اين زلاليه دل تو از من خاليه
تو مه عشق تو گمم هلاك يه تبسم
تو شدي مال ديگري چه جور دلت اومد بري
قفلا كه بي كليد شدن چشا به در سفيد شدن
چه امتحان خوبيه دوريت عجب غروبيه
بارون شديده نازنين از تو بعيده نازنين
خاطره رو جا نذاري باز من و تنها نذاري
اونوقتا مهمونت بودم دنيا رو مديونت بودم
اونوقتا مجنونم بودي كلي پريشونم بودي
قصه حالا عوض شده صحبت يه تولده
قلبت رو دادي به كسي يه كم واسم دلواپسي
مي ترسي كه من بشكنم پشت سرت حرف بزنم
اين رسمشه نيلوفرم من كه ازت نمي گذرم
ستارمون يادت مي ياد دلواپسم خيلي زياد
فقط تماشا مي كني بعد عشق و حاشا مي كني
اشك منم كه جاريه نگه دار, يادگاريه
مي سپرمت دست خدا يه كم دوستم داشتي بيا
بگو در راه عشق ما چه باشد نقطه پایان
نه وصل ما بود ممکن نه دل کندن بود آسان
به امید چه بنشینیم که هر چه پیش رو بینیم
سراب است و میان آن رهی دشوار و بی پایان
فلک بر ما همی تازد جهان با ما نمیسازد
دگر ما بر چه دل بندیم بگو دیگر عزیز جان
مرا دردیست ازعشقت که بر اغیار نشد عنوان
همان بهتر بسوزم زان غمت در خلوت پنهان
بیا تا بشکنیم زنجیر سرد بیکسی ها را
رها گردیم از این دوران سخت غربت هجران
ز یک دست نازنین من صدایی برنمیخیزد
بده دستی به دست من که بگریزیم از این زندان
تاتوهستی در کنارم بال وپر وا میکنم شوق پرواز غریبی را مهیا میکنم
در کنار نغمه های سینه سوز باورم باسه تارخسته ام خودرانکیسامیکنم
گرچه مانندکویرم خسته از جورعطش دیدگان ابری ام راباتو دریامیکنم
بی حضورت میچکدخونابه ازچشمان من با دل تنگم بمان امشب تمنامیکنم
دست بردار که گر خاموشم
با لبم هر نفسی فریاد است
به نظر هر شب و روزم سالی ست
گرچه خود عمر به چشمم باد است
باخلوت سوت وکور عادت کردم
با کوچه بی عبور عادت کردم
مانندکسی که عکس ازاومیگیرند
لبخند زدن به زور عادت کردم
من آن مرغ پریشانم
که درکنج قفس از دل
هزاران ناله ی شبگیر
دور از های و هوی دارم
خوابم نمیبره دلواپس توام با اینکه بیکسم تنها کس توام
خوابم نمیبره ازدست دلهره چشمای خیس من باز از تودلخوره
خوابم نمیبره جای توخالیه میپرسم ازخودم باز این چه حالیه
انگار این اتاق دلواپس منه احساس میکنم نبضم نمیزنه......
انقدر تورو خواب دیدم که
دیگه نمیگم خوابم میاد
میگم عشقم میاد!
وعده ی ما همون رویای همیشگی...
منم آن آشناي ساليان گريه و لبخند
و امشب رو به ويراني ، پناهم مي دهي امشب ؟
ميان آب و گل رقصان ، ميان خار و گل خندان
در آن آغوش نوراني ، پناهم مي دهي امشب ؟
دل و دين در کف يغما و من تنها و من تنها...
در اين هنگام رو حاني ، پناهم مي دهي امشب ؟
به ظلمت رهسپار نور و از ميراث هستي دور
در آن اسرار پنهاني ، پناهم مي دهي امشب ؟
رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انساني ، پناهم مي دهي امشب ؟
نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمي محفل
تو از چشمم چه مي خواني ؟ پناهم مي دهي امشب ؟
دلمـ كہ مے گیرد
بہ خودمـ وعده روزهاے خوبــ ـــ را مے دهمـ...
از هماט روزهاے خوبے كہ سالهاستــ ـــــ
بہ امید رسیدنشاט
تقویمـ را خط خطے مے كنمـ...
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 42
بازدید هفته : 243
بازدید ماه : 586
بازدید کل : 53200
تعداد مطالب : 402
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1
Alternative content