زردم
بی تو اسیر پنجه ی شاهین دردم
یک روز هم بی غصه حتی شب نکردم
چون گلی سر گشته و خانه به دوشم
چون گردباد آواره و صحرا نوردم
گرمی ندارد دستهای زندگانی
یعنی اسیر پنجه ی پاییز سردم
دیگر برایم آه هنگام رفو نیست
پس پاره های قلب خود را وصله کردم
رفته است سر سبزی باغ از خاطر من
من پای تا سر.سر تا پای زرد زردم
آه این منم دلخسته ای افتاده از پا
افتان و خیزانم تل خاشاک و گردم
بی تو پر است از ابر دلتنگی نگاهم
آری من از ایل و تباره اهل دردم
تقویم ایامم همه با غم رقم خورد
انگار از چشمان عشق و شادی نیز طردم
نظرات شما عزیزان: