نگاهم لبهای ندیده ات را بوسید
نمی دانم از درد گریختی
یا من ؟!
که دستهایم طعم درد می دهد
وصدایم شبیه توبه ی گرگ است
و زندگی مستعارم را
به پیشنهاد تو
از تناسخ خاطره های ناقصمان
به بلوغ دردناکی مبتلا کردم
وقتی دستهایم برابر صدایت لرزید
و نگاهم لبهای ندیده ات را بوسید
شبیه شعر می شود
و من از ستوه این همه حرف
چگونه زمان را زیر پاهایم له می کنم ؟
این شهامت تلخ زنانه را
لای سیگارهایم سوزاندم
تا هیچ نبینم از این نفرین فاصله ها
شکوه تنهاییم را نمی آشفتی
روی پنجره بیزار
و بخشش ابر
یادم داد که ببارم وبگذرم
به باقی روزهای تو تقدیم می کنم
تا از انعکاس خنده هایت مست شوی
نظرات شما عزیزان: