گذر زمان .....
بازم دلم گرفته و به اینجا پناه آوردم میخوام درددل کنم بیصدا , بی مخاطب ....
نمیدونم چند باره دیگه میتونم به بن بست برسم و راه فراری پیدا کنم
چند باره دیگه میتونم به آخره خط برسم و دوباره یه نقطه بزارم و برم سرخط
چند باره دیگه به مرز جنون میرسم و عقل با اون پرچم سرخه دلایلش بازم
به جنگ احساسم میاد خسته شدم ازین همه صبر , دلم میخواد
به سیم آخر بزنم دل و به دریا بزنم بدون قایقه ترس و احتیاط ,
منی که یه عمر دنبال احساسم راه افتادم هرجا که خواست باهاش رفتم
چرا حالا گوشه ی چهار دیواری عقلم نشستم و با غم هم اتاقی شدم
میگن گذره زمان همه چیزو حل میکنه آره حل کرد
جسارتمو , شجاعتمو , احساسمو , آرزوهامو ,همه رو
تو خودش حل کرد ازش یه جام زهر آلود درست کرد و به خورد خودم داد
ازین جام زهر چنان مسمومم که تا روز آخر به غم محکومم
به دیوانگی به بیگانگی آشنایان را ز خود راندگی
sh
sh
نظرات شما عزیزان: