قفس تنهایی من
قفس تنهایی من
و حرفهای نگفته ام ...
من دراین قفس به معنای عشق رسیده ام
و درین سکوت اشک ریخته ام
و به تنهاییخویش اعتراف می کنم !
کسی دلش برایم نسوزد
من این قفس را دوست دارم وتنهایی ام را !...
و حالا این بزرگترین سرمایه ی من است
که عشق را دراین قفس به تماشا نشسته ام
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
و کس باور نمی دارد که من تنهاترینتنهای این تنهاترین شهرم
تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
دلم می خواهد ازتنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
و یا یک تابلوی ساده.....
که قسمت را در آنآبی کنم حرف دلم را سبز
و این نقاشی دنیای تنهایی
بماند یادگارخستگیهایم
و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
شهر رنگی من را
نظرات شما عزیزان: