دنگ دنگ ...
دنگ... دنگ...
ساعت گیج زمان در شب عمر
میزند پیدرپی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذراست
میشود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظهام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد،
پس اگر میگریم
گریهام بیثمر است
و اگر میخندم
خندهام بیهوده است.
دنگ... دنگ...
لحظهها میگذرد
آنچه بگذشت نمیآید باز
قصهای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
نظرات شما عزیزان: