دختر ترنج
محبوب من نگاه دوچشم تو آشوب زای و وسوسه انگیزست
مطبوع ودلپذیرو طرب افزای خورشیدگرم نیمه ی پاییز است
ازروزن دو چشم تو میبینم آن عالمی که دلکش ودلخواه است
افسوس میخورم که چرادستم ازدامن امیدتو کوتاه است
آیینه ی دوچشم درخشانت راز مرابه من بنماید باز
یعنی شعاع مهرکه در من هست ازچشم تو به سوی من آیدباز
این حال التهاب به چشمت چیست گویی نگاه گرم توتب دارد
میبوسدم به تندی وچالاکی ای وای دیدگان تولب دارد!
محبوب من دریغ نمیدانی هرگزمرابه سوی تو راهی نیست
حاصل زبیقراری ومشتاقی غیرازنگاه گاه به گاهی نیست
من دامن سیاه شبانگاهم توشعله سحرگه خورشیدی
ازمن به غیردودنخواهد ماند خورشیدمن به من زچه خندیدی؟!
من دختر ترنج وپریزادم ای عاشق دلیرجهانگیرم
مگشابه تیغ تیزغلافم را کز وی برون نیامده میمیرم
من قطره های آبم وتوآتش من باتوسازگارنخواهم شد
تنهادمی چو با تو در آمیزم چیزی بجز بخار نخواهدشد
امانه هرچه هستم وهستی باش دیگرنمانده طاقت پرهیزم
آغوش گرم خویش دمی بگشای تاپیش پای وصل تو جان ریزم
سیمین بهبهانی
نظرات شما عزیزان: