گلی رویید بین قتلگاهم
نه چشمی منتظر مانده به راهم
نه میدانم که چه بوده گناهم
نوشتی سوی غم تبعید گردد
چرا محکوم این بخت سیاهم
چرا حبس ابد بر دل نوشتی
چرا بازندهءٰ این دادگاهم
مگر دیوارکوته تر زمن نیست
مگر پاسخ ندارد دادخواهم
چو فهمیدی که چشم خیس دارم
زدی زنجیر بر راه نگاهم
چو گفتم عشق گفتی قل بیارید
به پاهایش زنیدو دستها هم
چو گفتم دل دهانم را شکستی
بگفتی که کنید آتش فراهم
بیاندازید درآتش دلش را
ز حکمش ذره ای هرگز نکاهم
ندارم باکی از آتش بیانداز
بسوزد آتشت را سوز آهم
بگفتی خون او برخاک ریزید
گلی رویید بین قتلگاهم
نظرات شما عزیزان: